جدول جو
جدول جو

معنی ام درن - جستجوی لغت در جدول جو

ام درن(اُمْ مِ دَ رَ)
دنیا. (المرصع) (المنجد) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غم دان
تصویر غم دان
جای غم، جایگاه غم، کنایه از دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دین
تصویر هم دین
دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند، هم کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هام دین
تصویر هام دین
هم دین، دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند، هم کیش
فرهنگ فارسی عمید
شهری است در ایالت متحدۀ آمریکا به ایالت نیوجرسی. 124500 تن سکنه دارد. و صنعت فلزکاری آن معروف است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ زَ)
جهان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). عالم. (ناظم الاطباء). دنیا. (از المرصع). و رجوع به درزه شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دُ نَ)
نخله. گویند ام دجیه است. (از المرصع). و رجوع به دخنه شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
یربوع (موش دشتی). (المرصع). در منتهی الارب و اقرب الموارد ادراص است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ سَ)
از دختران امام زین العابدین علیه السلام بوده است. (از تاریخ گزیده چ لندن، ص 204)
لغت نامه دهخدا
(قُقَ عَ)
ده کوچکی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری بیجار و کنار رود خانه قزل اوزان. سکنۀ آن 30 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 435 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ویلیام. باستان شناس انگلیسی که در لندن به دنیا آمد (1623-1551 میلادی). وی مؤلف کتاب کرگرافی بریتانیای بزرگ است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُ اُ ذُ)
محلی است در سماوه که از آنجا سنگ آسیا می آورند. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی است از دهستان آجرلو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 46هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 14هزارگزی خاور راه شوسۀ صائین دژ به میاندوآب واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 10 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم کیش. هم آیین. هم مذهب. (یادداشت مؤلف) : قیصر جواب داد که ابرهه همدین ماست وما بر همدینان خویش سپاه نفرستیم. (تاریخ بلعمی).
از آن کاو نه همدین و همراه بود
زبان از ستودنش کوتاه بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دوتن که با هم درس خوانند. هم کلاس. هم سبق:
بشوی اوراق اگرهم درس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
همدرد. دو کس که دردی مانند هم داشته باشند، به کنایه، هم فکر و غمخوار. دلسوز. غمگسار:
یار همکاسه هست بسیاری
لیک هم درد کم بود باری.
سنائی.
همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید
مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید.
خاقانی.
رفیق من یکی همدرد باید
تو را بر درد من رحمت نیاید.
سعدی.
حدیث عشق جانان گفتنی نیست
وگر گویی کسی همدرد باید.
سعدی.
مرا چندگویی که درخورد خویش
حریفی به دست آر همدرد خویش.
سعدی.
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود.
حافظ.
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید
عجب مدار که همدرد نافۀ ختنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
دنیا و عالم. (ناظم الاطباء). دنیا. (آنندراج) (از المرصع) (المنجد). جهان. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
نرم ونازک از مردم و از شاخۀ درخت. رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دُ نَ)
نام موضعی است در مصر. رجوع به معجم البلدان شود، جانوری است که با شیر (اسد) دشمنی میورزد. (از المرصع). و رجوع به زفره شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
زمین بی گیاه. (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از المرصع). زمین قحطزده. (منتهی الارب). زمین مجدبه. (از المنجد) (از اقرب الموارد). زمین لم یزرع. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
دهی است از بخش صومعه سرای شهرستان فومن با 724 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال و استخر و محصول آن برنج، توتون سیگار وکمی ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نام پانزدهمین حرف از حروف یونانی بشکل . (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
نشاسته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، در قرابادین، از یادداشت مؤلف). شاید محرف املون باشد
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فَ)
قبر. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ کُ)
خزاعی کعبی. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
کفتار. (از المرصع) ، فرزندمرده شدن. (منتهی الارب). مردن بچۀ زن یا شتر ماده. مردن فرزندیا فرزندان کسی. (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران مرگ رسیده شدن. (منتهی الارب). اماته قوم،مرگ افتادن در شتران و نیز در گوسفندانشان. (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در پختن و گداختن گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ما اموته ، چه مرده دل است او و از آن مرگ دل او را قصد کنند زیرا هر فعل که زیادت نپذیرد از آن تعجب نیاورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ طُ رَ)
شراب. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
دو یا چند کس که دارای یکنوع درد وبلیه باشند، شریک غم دیگری غمخوار: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خاب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم درس
تصویر هم درس
دو یا چند کس که در خواندن درسی نزد استاد شرکت داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دین
تصویر هم دین
هم آئین، هم مذهب، هم کیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هام دین
تصویر هام دین
همدین (صفت)
فرهنگ لغت هوشیار
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
پناه گرفتن، رم دادن حیوان برای شکار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی